گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
داستان های بحارالانوار
جلد اول
چوب خلال و يك سال معطلى !


احمد پسر حوارى مى گويد:
- آرزو داشتم سليمان دارانى ، يكى از عرفا، را در خواب ببينم .
پس از يك سال ، او را در خواب ديدم .
به او گفتم :
- استاد! خداوند با تو چه كرد؟
گفت :
- اى احمد! از جايى مى آمدم ، قدرى هيزم در آنجا ديدم ، چوبى به اندازه چوب خلال از آنها برداشتم ، نمى دانم خلال كردم يا نه !
اكنون يك سال است كه براى حساب همان چوب معطل هستم